حق من این نبود

تولدم رو تو ی سکوت خیلی محسوسی گذروندم.دانشگاه نرفتم.میخواستم تنها باشم.درس بخونم تلویزیون ببینم.خلاصه این که میخواستم آدمیزاد نبینم اون روز.منتظر هیچ پیامی نبودم.خیلی ها که قبلا بهم تبریک میگفتن نگفتن ولی من حتی ذره ای ناراحت نشدم.مدام توی ذهنم دنبال این ناراحت نشدنه بودم.گفتم شاید بزرگ شدن همین باشه.این که دیگه هیچ مناسبتی برات خاص نباشه.مهم نباشه.یه روز عادی تر از بقیه روزا برات به نظر بیاد.تا اینکه یه پیام اومد.تولدم رو تبریک گفته بود.شمارش رو پاک کرده بودم از گوشیم.ولی میشناختم کیه.یه پیام که درظاهر اگر کسی میدید میگفت واااای چقدر شما صمیمی هستین.ولی فقط من میدونستم چقدر ما دوریم.شاید خودش هم نمیدونست.گوشی رو پرت کردم دور و تاااا تونستم گریه کردم.بزرگ شدن زیادم آسون نبود.کشتن احساسات زیادم آسون نبود.من وانمود میکردم که برام مهم نیست.در واقع امسال از این که این فرد بهم تبریک گفته بود ناراحت بودم.گریه میکردم و بلند بلند حرف میزدم.اون حق نداشت تولد منو تبریک بگه.اون خواسته یا ناخواسته سه سال از عمر من رو خاکستری و سیاه کرده بود.و بازم داره ادامه میده...گریه ی عجیبی بود بعدش حس میکردم از هیچکس متنفر نیستم.کاش ادامه داشت این حس...

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
بالای آسمان
۰۹ دی ۱۱:۰۴
من نمی دونم چرا هیچ‌وقت جشن تولد  برام جذاب نبود
از بچگی تا حالا میگم مگه یه سال از دست دادن فرصت و رفتن به سمت مرگ، جشن و تبریک داره
اگه عذا بگیرند بهتره
من الحمدلله هیچ وقت جشن تولد نداشتم
راستی وب شما رو دنبال کردم
شما هم افتخار بده
دخترک
۰۱ اسفند ۱۱:۴۸
هعععععععع
اتفاقی وبتو پیدا کردم ولی دارم میخونمش
احساسات عجیبی داری
من تا جایی که یادمه خیلی سخت به آدما اعتماد میکنم و همیشه از تو میشکنم کارایی که دلم میخادو انجام نمیدم تا مبادا بهم آسیب بزنن
لهههه شدن غرور بدترین اتفاقیه که تو دنیا میتونه برا آدما بیوفته
با اینکه خیلی مراقب خودمم ولی به روش های دیگه غرورم لهههه شده
خستم
خوش بحالت که میتونی راحت گریه کنی.... من از گریه کردن میترسم تا حسش میاد پشت پلک و دماغم سرکوبش میکنم چون هم پرور میشه بیشتر میاد هم تو بعضی موارد سبک نمیکنه که هیچ بیشتر هم اذیتت میکنه و غم هارو برات پررنگ تر
مننن خیلی خستم
یک جایی از زندگیم گیر کردم و انگار هرروز هی تکرار میشه از صدای نحس ساعت بدم میاد تقویم خییییلی ترسناکه روزا برا من جلو نمیره من گیییر کردم
میترسم ..... حتی از یک فعالیت کوچیک هم که حالمو خوب کنه میترسم
دوس دارم از آدما دور دور دور دور شم .... درکت میکنم که گفتی نمیخوای ادمیزاد ببینی
نمیدونم چرا اومدم و دارم اینا رو به تویی که نمیشناسمت میگم اما غریبه تو بعضی زمینه ها بهتره
خالی میشه آدم لااقل یکم ... بدون قضاوت ... راحته ....خوبه

پاسخ :

سلام.اول عذر میخوام از دیر جواب دادن.خوشحال شدم یکی پیدا شد نوشته های منو خوند و پیگیر شد.البته دوستای دیگه لطف دارن به من.شما هر چی دلتون بخواد میتونین بنویسین تو کامنتا .من بعد 5 سال این تو نوشتن دیگه عادت کردم ب این مدلی.که شفاف ننویسم.هرچند بعضی جاها در رقته از دستم.هروقت دلت خواست کامنت بزار هروقتم دوست داشتی بیا بخون و رد شو...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان