ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من...

خیلی وقت ها گفته بودم و به تازگی هم گفته ام که از مرگ نمیترسم...الان که نه حوصله ی درس خواندن داشتم ,نه فیلمی برای دیدن,نه رمانی برای خواندن,نه حالی برای تلگرام گردی ونت گردی و نه حتی حوصله ی وبلاگ نوشتن یک لحظه حس کردم که الان است که بمیرم...شاید باورتان نشود ولی لعنتی ترین لحظه بود...انگار که مرگ را دیدم و برای فرار از آن سریع آمدم تا برای خودم یک حوصله بتراشم و بروم....
۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

آن که یافت می نشود آنم آرزوست

بحث درباره این که چه اتفاقاتی در جهان میفتند یک پست مفصل میطلبد که احتمالا در آینده ای نه چندان دور خواهم نوشت...

اما حرف من این است که این اتفاقات کمی عجیب نیست؟این که در یک متن که حدود بیست بار کلمه توریست(گردشگر) تکرار شده است من بلا استثنا(؟) همه ی توریست ها را ت ر و ر ی س ت خواندم...ذهن من خراب است یا جهان رو به بهبودی؟

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دانشجوی ساده1

بعضی وقتها از مارمولک میترسی.خودت هم نمیدانی چرا.بعضی وقتها دستت خراش برمیدارد و زمین و زمان را به هم میدوزی و بی تابی میکنی.ولی وقتی شرایط سخت تری را تجربه کرده باشی دیگر مارمولک ها ترسناک نیستند.دستت ببرد هم آرام آرام راه میروی تا به جعبه کمک های اولیه برسی.... از ای قبیل مسائل که قبلا دردناک بودند و الان نیستند   +ببخشید که همه چی رو ربط میدم ب دانشگاه.جریانات پیش اومده تو درس نقشه برداری بودن
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دلم سادگی میخواهد

یادش بخیر.اوایل که این وبلاگ رو راه انداخته بودم اینترنت پرسرعت نداشتیم تو خونمون.کارتی بود نت.آخرهفته ها کارت میگرفتم و با این انگیزه میومدم خونه که وقتی رسیدم قالب بلاگمو عوض کنم و کلی مطلب تازه بزارم...الان همیشه نت هست.از رفرش کردن هم هیچ خوشحال نمیشم...نمیدونم برای خوشحالی دنبال چی بگردم؟مگه نمیگن خوشحالی و خوشبختی تو چیزای کوچیکه؟
۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کتاب دوست داشتنی این روزهایم...

وقت رمان خواندن ندارم.مجبورم با چیزهایی که باید بخوانم مدارا کنم...

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

....

متاسفم که وبلاگ هایی که در بلاگ دنباشان میکنم را نمیتوانم در لینکهایم قرار دهم.شیرازی برایت از ته دلم متایفم
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چهارشنبه

خاطرات مدرسه را میخواندم و لبخند میزدم وگاهی اخم هایم میرفت توی هم!حالم عوض شده بود که در یک حرکت که از من بعید بود صفحه را بستم...گفتم من یاد آن روزها را گرامی بدارم و آن ها به ریش من بخندند؟از انسانیت به دور است!
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

دانشجوی ساده

استاد گفت دستگاهی که روبروی شماست n ملیون تومان قیمتش است.شما که اجازه دارید با آن کار کنید باید حواستان باشد.انگار که یک ماشین nملیون تومانی را به شما سپرده اند.مدام حواستان هست که حتی خش برندارد.ردواقع این دستگاه برای دانشجویان ساده ای مثل شما خیلی زیاد هست! دانشجوی ساده؟یعنی چه؟تا به حال دیده اید که جلوی در مغازه ها نوشته اند به کارگر ساده نیاز مندیم؟میدانید مفهوم کارگر ساده چیست؟کارگر ساده یعنی زیاد کار کنی وکم پول بگیری! استاد حق داشت!قصدش تحقیر نبود ولی واقعیت را برایمان روشن کرد که یک دانشجوی ساده تا وقتی که نظام مهندسی اش را نگرفته دانشجوی ساده باقی می ماند!
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شروع تازه

شاید عجیب باشه و شاید هم نباشه.برای خودم جذابه... 43ماه و 11 روز میگذره و من محکم تر از قبل ادامه میدم...دردی که من رو نکشه منو قوی میکنه...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

فریاد بزن

از این همه ننوشتن و وابستگی به اینجا بیزارم...بیزارم...گاه چاره ای نیست باید با چیزهایی که تو را می آزارند کنار بیایی...باید دوباره اعتماد کنی...باید به بلاگفا اعتماد کنی...باید یادبگیری که مینویس تا بمانی نه این که می نویسی تا بعد ها بخوانی...بعد هارا به آن زمان وابگذار...حال را دریاب قلم بچرخان بنویس خالی شو...فریاد بزن... +از دوستان قدیمی کسی اینجارو میخونه هنوز؟
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان