دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همگروهی

از همه ی همگروهی های دنیا و کارهای گروهی متنفرمممممم

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

مثل چشمای خسته ی لبریز

مثل خاطره های پریده تو نگاه به هم نرسیده...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بی مخاطب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

لطفا شرکت کنین

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خوندن این پست برای کسانی که عاشق دانشگاه هستند یا هنوز وارد,دانشگاه نشده اند توصیه نمیشود

حالم از تمام زندگی ام به هم میخورد.کاملا بی دلیل.16 آذر هم گذشت و من به جز چندباری ک برایم پیام تبریک روز دانشجو آمد نفهمیدم اصلا روز دانشجو بوده امروز!!!بعد از هرپیام حتی خنده تلخ هم نداشتم.فقط میخواستم همه چی رو ... بگیرم.هیچ دلیلی واسه ناراحتیام پیدا نمیکنم و به همین دلیل بیشتر ناراحتم.دانشجو بودن یعنی چی؟درس بخونی و به زور پاس شی؟استرس بکشی؟التماس استاد بکنی تا نمزه بگیری؟نمرتو نده استادو بشینی تماشا کنی؟پسرای دانشگاهتون مخصوصا یه رشته خاصی که رشته ما نیست خیلی خیلی سیاسی باشند و درواقع گنط همه چیزو دربیارن؟واسه یه حضرتی شعر بخونن که چارتا چرتو پرت از ویکی پدیا خوندن دربارش؟بابا خسته ام یکی دست منو بگیره بکشه بیرون از فضا.پرتم کنه به یه دانشگاه که استاد هرچی درس میده در سطح درسش امتحان بگیره.پروژه ای ک میده چیزی نباشه ک خودشم بلد نیست.هیچ کس سیاسی نباشه.کسی لباسای جلف نپوشه.کسی به بقیه نگاه طلبکارانه نداشته باشه...گزارش کارمو ننوشتم میخوام زمین و زمانو فحش بدم وبلاگم شده روزانه نویسی خیلی ام جیگرم حال اومده اتفاقا دارم خفه میشم از حرف نزدن.داشتم میگفتم گزارش کار هیدرولیکم مونده.تو این سرما شونصدتا لباس میپوشیم ک قندیل نبندیم یه کیفم پر جزوه میبریم.مسخره تر از همه اینکه تو ازمایشگاه باید روپوش بپوشیم.میگین کجاش مسخره اس؟؟؟اینجاش ک دستگاه یه کاناله و فوووقش چهارنفر لازمن برا هندل کردن کارا.یه آبی میاد از یه کانالی رد میشه من چرا باید روپوش بپوشم تو اون اتاق کوچیک و خفه؟میخوام موهامووووو بکنممممم خداااااا

۱ نظر ۴ موافق ۱ مخالف

معجون دردمندی از سردرد و دردسر بودم

باید قبول میکردم که اگر ده سال و بیست سال هم بیاد و بره من دستپختم معمولیه.اینو نه الف بهم گفته بود نه مامان طفلیم که فک کنم سر جمع ده بار هم دستپخت منو نخورده اینو خودم فهمیده بودم.آشپزی یه گوشه ای از زندگی بود که من سگ دو زده بودم توش دستی داشته باشم و نشده بود.احمقانه اس ک کسی از دستپخت من بد نگفته ولی من میگم بده؟داشتم میگفتم این یک در هزار از چیزایی بود ک من دوس داشتم توش ماهر باشم.امروز عصر ک داشتم فیلم میدیدم نمیدونم شایدم موقع فیلم دیدنم نبود اصلا خلاصه امروز بعدازظهر فک کردم دیدم هرکاری رو ک خواستم انجام بدم نصفه مونده.همش دنبال یه اهنگ یا ویدیو انگیزشی بودم.خیلی بد باخته بودم خودمو.به هرکاری تو زندگیم فک میکردم میدیدم نصفه مونده و طوری ازش دلزده شدم ک نمیتونم حتی فک کنم بهش!!!رفتم ظرفارو بشورم ی سوسک دیدم رو آبچکان.نمیدونم اسمش آبچکانه یا چی همونی ک بشقابارو لیوانارو میچینم روش ابشون بره.یه سوسک دیدم و ظرفارو نشستم دیگه.به همین راحتی ی سوسک نزاشت من کارمو ادامه بدم...پس ببین ی ادم میتونه باهات چیکار کنه وقتی خودت خودتو ضعیف کرده باشی...ببین حرف یه آدم چیکار میتونه بکنه باهات....البته اینا همش شعره و من هنوز سرم درد میکنه و هیچ انگیزه ای نگرفتم...طبق معمول نوشتم ک نوشته باشم فقط

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان