مادر؟

بعضی چیزها را نمیشود گفت... نمیشود گفت الف چقدر خوب است!چون بعدش میپرسی چرا؟
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

روراست

گناه تبعیت عاشق از معشوق محاکمه ندارد!
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یه بی نشون...

توی این شهر کوچک آدم هایی که در این خیابان می ایستند و منتظر تاکسی هستندرا میشود از روی جنس چادرشان یا کفششان یا خریدهایشان تشخیص داد که مسیرشان کجاست... دیگر به خودت زحمت نمیدهی بپرسی شما هم فلان خیابون پیاده میشین؟ این دوقطبی شدن ها برای هرکسی هم منفعتی نداشته باشد برای من دارد!فکم کمتر خسته می شود...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حالت تهوع

به هرکس که می گویی آشپزی بلدی؟ اگر بلد باشد میگوید آره بابا کلی غذا بلدم بپزم. تا اینجا مشکلی ندارم مشکل من دقیقا با آن های است که وقتی می گوییم غذا بلدی و بلد نیست دقیقا همین را میگوید که: یه نیمرو رو هم میسوزونم! کمی خلاقیت به خرج دهید!
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

هـ

ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

فرزین و آن روزها

هجوم عشقت رو که رو به من کم نمی کنی...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

لجبازی

حالم را میتوان از تمام ساعت های بعد از غروب آفتاب که هنوز چراغ اتاق را روشن نکرده ام درک کرد...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سیس...

بعضی مادرها  از امتیازاتی که خدا به آن ها داده سو استفاده میکنند خون به دل آدم میکنند
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حال بد

نشستم هوات نفس میکشم یه چند وقتیه حال من بهتره...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عجب!

مادرجان توی این گرانی من با 50تومن برایت چه بخرم؟ نه خدا وکیلی چه بخرم؟ با الف رفته بودیم مثلا یک کادوی خوب بخریم که دست از پا دراز تر برگشتیم! کلی هم فحش خوردم که مگر تو نمیدانی هیچ چیز ارزانی گیر نمی آید که چشم مادرت را بگیرد! از این به بعد هر روز باید به بازار بروم کمی مزنه دستم بیاید... بعد چند ماه که میروم خرید همین میشود...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان