30بهمن

آدمی چه میدانست دردی بزرگتر از فقر وجود  ندارد؟از کجا میدانست که فقر است که اورا به انتها نزدیک تر میکند؟

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

24 بهمن

هیچوقت فکر نمیکردم غم مرگ کسی بعد از گذشت سالیان دراز هنوز هم مثل یه زخم روباز باشه که هر لحظه چرک و عفونتش بیشتر میشه.قلب آدم رو بیشتر به درد بیاره میدونم همتون که اینجارو میخونید از ناراحتی و غم نوشتن های من خسته شدید.ولی باور کنید زندگی همینجوری میگدذره.من هیچوقت روزشماری نمیکنم برای این تاریخ و هرسال همیشه چند روز بعد یادم میفتاد ولی امسال صبح که بیدار شدم یادم افتاد.بدون اینکه قبلش فکر کرده باشم.به خاطر همین میگم زخمش روبازه  هیچوقت فکرش رو نمیکردم دردش با گذشت زمان با روحم عجین شه.البته این همه وابستگی و خاطره به خاطر اختلاف سنی کممون.بود...اگه بود الان اون ۲۷ سالش بود...تولدت مبارک کسی که هشت ساله نیستی.هشت سال که مینویسم چشمام گرد میشه.چجوری موندیم این همه سال؟چه خوشی ای بوده که غم نبودنت به چشممون نیومده؟چه خوشی ای بوده که ما هشت سال بدون تو تاب آوردیم؟چه خوشی بوده ؟ چه جوری هر هفته و هرماه و هرسال از راهی رد شدیم که تو اخرین بار اونجا خوابیده بودی...کجایی که اگه بودی هم انقدر به فکرت نبودم حالا که نیستی پررنگ تری انگار...نمیدونم بعضی وقتا که از ته وجودم تو خودم جیغ میزنم و صدات میزنم میشنوی؟خدای من هشت سال...خیلی درد داره.خدا عزیزانتون رو براتون نگه داره.ببخشید ناراحت کننده ام همش.

یا حق

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

هرکسی اومد یه لگدی زد رفت

مثل سطل آشغالی که وسط کلاس بود.یعنی هیچوقت یه گوشه دنج نداشت 

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

Bu sevda na sevdadir

I fight for a love

Knowing it cant be won

Sent from a light above

Child of our golden sun

Sari Galin


۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

همون پست قبل


* نمیدونم چرا پست قبل فیلتر شده.البته توصفحه اصلی باز میشد اما خود مطلب مشکل داشت انگار(فک میکنم به خاطر عنوانش بود)من اون متن رو در اوج بی حوصلگی نوشته بودم ولی برام مهم بود که بمونه.اگر بنا بود هرچیزی که نوشتم بعد پاک کنم وبلاگی وجود نداشت.به همین دلیل از دوستان عزیز که اینجارو میخونن معذرت میخوام که دوباره این پست رو میبینند


شبکه های م.ا.ه.و.ا.ر.ه.ای نمیبنم و هیچ کششی هم ندارم.یعنی راستش را بخواهید اصلا م.ا.ه.و.ا.ر.ه نداریم!تی وی خودمان هم که خودش را خفه کرده است با حرف های در لفافه!خب پدر آمرزیده ها به ولله اگر بگویید چه خبر است ما هم به هیچ کس بدبین نمیشویم...به طور خیلی عجیبی میخواهم بالا بیاورم روی س.یا.ست.میخواهم بالا بیاورم روی هر چیزی که هرچقدر بی تفاوت تر میشوم بیشتر به من نزدیک میشود...قانون جذب کجاست؟مچاله شده ام روی فرش.از یک آدم با قد معمولی تبدیل شده ام به آدمی حدودا یک متری که دست و پایش را به حالت زیگزاگی جمع کرده و همزمان که این پست را مینویسد تلویزیون برای خودش برنامه اجرا میکند و او در ذهنش در حال به رگبار بستن مسیول تمام ناراحتی هایش است.مشغول خودکشی است.اما این که او در این زمان به دنیا آمده و جوانی اش مصادف شده است بااین دوران ت.... این که سرعت پیج آپ نت خانه شان گه است این که تلویزیون با سلیقه  شخصی کار نمیکند و این که سیاستمداری مطابق آرمان های او یافت نمیشود به او چه ربطی دارد که دارد خودش را می کشد؟دست نگه دار.بگذار جوخه های اعدام را بیاورم...


۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

F... the title

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تنهای بی سنگ صبور

سربالایی و سرازیری جاده تو کولاک دیده نمیشد.انگار یکی از پشت کوه ها داشت فریاد میزد بیا...صداش وسطای راه گم میشد توی سوز باد.من رو میخوند سمت خودش...میگفت بیا گم بشیم بیا بریم جایی که دست هیچ خائن بی لیاقتی بهمون نرسه...بیا بریم جایی که کسی نباشه واسه بدبختی ما تلاش کنه...اون میگفت ولی من هنوز به بشر دوپا امیدوار بودم.امیدوار بودم مرض خودآزاری و دگر آزاری انسان ها تموم بشه.امیدوار بودم هممون خوب بشم.برف تموم شد کوه ها رو رد کردیم.ساعت ها گذشت.ولی آدم ها حتی تلاشی برای خوب بودن نکردند...با برف سال بعد میرم.اگر دوباره احمق نشم.اگر دوباره احمقانه امیدوار نشم.میرم...

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

نفرین یک جسد (۲)

تو این یک سال نبودنت,روزای اول خوابم نمیبرد...قیافت جلو چشمم بود وقتی که از یه طناب آویزون بودی.میدونم خیلی وحشتناکه خودتم اون لحظه ترسیدی حتما.تو این یک سال نبودنت یه سوال تو ذهنم بود همش که تو چرا؟تو که همه ی مارو تو روزای سخت سرپا نگه داشتی بعد خدا تو بودی که حمایتمون کردی.تو چرا؟این سوال ها کمرنگ بودن...تا اینکه ۳۰ دی شد.چهار روز قبل از خداحافظی نچندان دلچسبت با ما.تولد دخترت بود.هرچند از ما خوشش نمیاد الان ولی دلم آتیش گرفت وقتی فک کردم تو نیستی براش تولد بگیری دایی...

۵ موافق ۰ مخالف

Thank you

کی میتونه بفهمه چی میگم الان؟وقتی که شنبه باید پروژه رو  تحویل بدیم و در ظاهر همه چی تموم شده اما من یه دانشجوی دون پایه با یه نگاه فهمیدم که این نقشه ای که ما کشیدیم بیشتر شبیه رد ناخون یه کانگورو روی صفحست تا توپوگرافی.هیچ خطی به هیچ جا وصل نیست انگار که اثر هنری خلق کرده باشیم.خدای من!ذهنم خیلی ترافیکه..دوتا امتحان سنگین پشت سر هم.هیچی سرجاش نیست..از این همه تقلای بی نتیجه متنفرم...تو این اوضاع سلن دیون هم تو گوشم داره نعره میزنه ثنک یووووووووو...دلش خوشه...

۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان