غم آمده با سپاه مردی جنگی...

همه چیز از آن جایی شروع شد که مادرم مرا ندید.صدایش میزدم بی توجه بود.فکر کردم شاید به خاطر دعوای چند روز قبل دلگیر بود.بعد از دعوا به سمت شهری که دانشگاه آن جا بود حرکت کرده بودم.ولی اصلا یادم نمی آید چرا دوباره برگشته بودم به خانه.صدای زنگ تلفن آمد.مادر تلفن را پاسخ داد.جواب های کوتاه او نشان میداد که مخاطب بیگانه است.   بله، بفرمایید،همینجاست،مادرش هستم...و بعد از چند ثانیه بی اراده روی زمین نشست.صدایش زدم نمی شنید.در همان لحظه پدر رسید ومادر فقط اسمم را صدا زد: میثم... پدر مقابلش زانو زد واز چهره ی نگران مادر حالتی عصبی به او دست داد.پدر با صدایی نسبتا بلند پرسید میثم چی؟بگو دیگه زن جونم به لب رسید. مادر گفت.گفت و من تازه فهمیدم که شاید دیگر وجود ندارم... نیم ساعت بعد سر جسم نیمه جانم بودیم که به دستگاه ها وصل بود.و به کمک آن ها نفس میکشیدم.چشمانم بسته بود.از دیدن خودم در آن حالت پریشان شدم.نمیدانم چرا میترسیدم...مادر بی تابی میکرد و پدر در سکوتی عمیق فرو رفت بود.پزشک معالجم اعلام مرگ مغزی کرد!به همین سادگی در سن 23سالگی تمام شدم.روحم جسمم را میطلبید.برای زنده ماندن هیچ کاری از من ساخته نبودکنار تختی که جسمم روی آن بود نشستم.سرم را درمیان دست هایم گرفتم.پزشک از همان اول آب پاکی را ریخت روی دست خانواده ام و گفت که  اعضایم بهتر است اهدا شوند.چون من دیگر نمیتوانم بازگردم.مادرم به خاطر همین موضوع چند روز پیش ظهر با من دعوا کرد...نمیدانستم چرا انقدر ناراحت است.من قرار بود یکی از کلیه هایم را اهدا کنم.به یک فرد بسیار بسیار نیازمند.بدون پول!ولی اکنون بایدکل اعضایم اهدا شوند.تصورم مرگ نبود.من میخواستم عضوی از بدنم را بدهم تا دیگری را زنده کنم و خودم نیز با آرامش زندگی کنم.اما اکنون خودم نیز نابود میشدم. ... امروز روز سوم است.خانواده ام راضی شده اند و من نیز ناراضی نیستم.برای پرواز کردن آماده ام.برای اوج گرفتن..روحم که زنده است و قلبم نیز خواهد تپید.فقط استخوان هایم زیر خاک خواهند رفت...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان