I fight for a love
Knowing it cant be won
Sent from a light above
Child of our golden sun
Sari Galin
I fight for a love
Knowing it cant be won
Sent from a light above
Child of our golden sun
Sari Galin
* نمیدونم چرا پست قبل فیلتر شده.البته توصفحه اصلی باز میشد اما خود مطلب مشکل داشت انگار(فک میکنم به خاطر عنوانش بود)من اون متن رو در اوج بی حوصلگی نوشته بودم ولی برام مهم بود که بمونه.اگر بنا بود هرچیزی که نوشتم بعد پاک کنم وبلاگی وجود نداشت.به همین دلیل از دوستان عزیز که اینجارو میخونن معذرت میخوام که دوباره این پست رو میبینند
شبکه های م.ا.ه.و.ا.ر.ه.ای نمیبنم و هیچ کششی هم ندارم.یعنی راستش را بخواهید اصلا م.ا.ه.و.ا.ر.ه نداریم!تی وی خودمان هم که خودش را خفه کرده است با حرف های در لفافه!خب پدر آمرزیده ها به ولله اگر بگویید چه خبر است ما هم به هیچ کس بدبین نمیشویم...به طور خیلی عجیبی میخواهم بالا بیاورم روی س.یا.ست.میخواهم بالا بیاورم روی هر چیزی که هرچقدر بی تفاوت تر میشوم بیشتر به من نزدیک میشود...قانون جذب کجاست؟مچاله شده ام روی فرش.از یک آدم با قد معمولی تبدیل شده ام به آدمی حدودا یک متری که دست و پایش را به حالت زیگزاگی جمع کرده و همزمان که این پست را مینویسد تلویزیون برای خودش برنامه اجرا میکند و او در ذهنش در حال به رگبار بستن مسیول تمام ناراحتی هایش است.مشغول خودکشی است.اما این که او در این زمان به دنیا آمده و جوانی اش مصادف شده است بااین دوران ت.... این که سرعت پیج آپ نت خانه شان گه است این که تلویزیون با سلیقه شخصی کار نمیکند و این که سیاستمداری مطابق آرمان های او یافت نمیشود به او چه ربطی دارد که دارد خودش را می کشد؟دست نگه دار.بگذار جوخه های اعدام را بیاورم...
سربالایی و سرازیری جاده تو کولاک دیده نمیشد.انگار یکی از پشت کوه ها داشت فریاد میزد بیا...صداش وسطای راه گم میشد توی سوز باد.من رو میخوند سمت خودش...میگفت بیا گم بشیم بیا بریم جایی که دست هیچ خائن بی لیاقتی بهمون نرسه...بیا بریم جایی که کسی نباشه واسه بدبختی ما تلاش کنه...اون میگفت ولی من هنوز به بشر دوپا امیدوار بودم.امیدوار بودم مرض خودآزاری و دگر آزاری انسان ها تموم بشه.امیدوار بودم هممون خوب بشم.برف تموم شد کوه ها رو رد کردیم.ساعت ها گذشت.ولی آدم ها حتی تلاشی برای خوب بودن نکردند...با برف سال بعد میرم.اگر دوباره احمق نشم.اگر دوباره احمقانه امیدوار نشم.میرم...
تو این یک سال نبودنت,روزای اول خوابم نمیبرد...قیافت جلو چشمم بود وقتی که از یه طناب آویزون بودی.میدونم خیلی وحشتناکه خودتم اون لحظه ترسیدی حتما.تو این یک سال نبودنت یه سوال تو ذهنم بود همش که تو چرا؟تو که همه ی مارو تو روزای سخت سرپا نگه داشتی بعد خدا تو بودی که حمایتمون کردی.تو چرا؟این سوال ها کمرنگ بودن...تا اینکه ۳۰ دی شد.چهار روز قبل از خداحافظی نچندان دلچسبت با ما.تولد دخترت بود.هرچند از ما خوشش نمیاد الان ولی دلم آتیش گرفت وقتی فک کردم تو نیستی براش تولد بگیری دایی...
کی میتونه بفهمه چی میگم الان؟وقتی که شنبه باید پروژه رو تحویل بدیم و در ظاهر همه چی تموم شده اما من یه دانشجوی دون پایه با یه نگاه فهمیدم که این نقشه ای که ما کشیدیم بیشتر شبیه رد ناخون یه کانگورو روی صفحست تا توپوگرافی.هیچ خطی به هیچ جا وصل نیست انگار که اثر هنری خلق کرده باشیم.خدای من!ذهنم خیلی ترافیکه..دوتا امتحان سنگین پشت سر هم.هیچی سرجاش نیست..از این همه تقلای بی نتیجه متنفرم...تو این اوضاع سلن دیون هم تو گوشم داره نعره میزنه ثنک یووووووووو...دلش خوشه...
تو بوفه با دوستاش دور یه میز نشسته بودن.داشت شعار میداد احتمالا.از این که از لحن آدم ها بعضی چیزهارو میفهمم متنفرم.داشت میگفت:من وقتی یه چیزی رو میخوام باید بهش برسم.تا بهش نرسم ول نمیکنم.نمیدونم چرا الان هم که دارم تایپ میکنم تو ذهنم با دهن کجی دارم اداشو در میارم.قیافشو نمیدیدم ببینم آدم روزای سخت هست یا نه.فقط صداش بود.پر از ادعا.خواستم بگم مگه ما همگی کجیم که وقتی یه چیزی میخوایم ولش کنیم؟بعد یادم افتاد آره اتفاقا.خودم که کجم.خیلی جاها میگم بیخیال...دلیلش این نیست که نمیتونم دلیلش اینه که دیگه نمیخوام..مثلا تو خواستی حال دوست پسرتو بگیری و تا به این هدفت نرسی دست برنمیداری؟
تو ذهنم داشتم باهاش دعوا میکردم.با آدمی که یه جمله ی کلیشه ایش انقد منو بهم ریخت.آدمی که حتی قیافشو ندیدم.راستشو بخوای الانم تو ذهنم دارم دهن کجی میکنم...
شبیه آدمی که توی بیهوشی به سر میبره.انگار داره تو یه دنیای دیگه زندگی میکنه.جایی که مردمش واسه توافقات دیپلماتیکشون خوشحالن.جایی که مردمش خیلی وقته عاشق نیستن.جایی که هیچی شبیه گذشته نیست.گذشته دنیایی بود که مرد...این آدم شاید به هوش بیاد و شاید بین همون مردم دفن بشه.اگر به هوش بیاد هم نمیدونه چه زندگی ای در انتظارشه...
توروستامون کمترین آدم بودیم.توشهرمون بی شخصیت بودیم.ندار بودیم.تو دانشگاه برچسب شهرستانی خوردیم.میدونم اگه یه روز بریم خارج از کشور به جرم ایرانی بودن باید منزوی باشیم...