يكشنبه ۲۸ مهر ۹۲
سلام زهرا
ببخشید که نتوانستم برای باکت درست کنم
زهرا به کسی نگو که من این حرف را به تو زده ام
دیشم خواب دایی را دیدم که داشت با من بازی می کرد
من سر نماز همیشه او را دعا می کنم و همیشه با خودم می گویم
کاش نمیمورد
وقت من بزرگ شدم یک دستگاهیی به نام زمان می سازم
و زمان را به عقب بر می گردانم و به دایی می گویم که با موتور نرو جاده
چون تسادوف می کند و می می رد
آن وقت خوب می شود(منظورش وقتیه که دستگاه زمان رو اختراع کرده)
+نامه ی آبجیم به دختر خالم:) دوتاشونم 10 سالشونه
+من موندم چرا نمیدونه تصادف چجوریه!حالا پاکت نوشتنش کشته منو
+من اینجا قصد ناراحت کردن کسی رو ندارم.هرکسی دوست داشت بیاد بخونه...
+امشب شبی است که شاید صبح نشه...حتی از یلدا هم بلندتره...
+ادامه مطلب یه عکس نصف و نیمه وهول هولکی از نامه
+همان دم که کسی پیشت نمی موند من خدا بودم...به وقت عیش و مستی ها من عاشق کجا بودم
+ روی این لینک کلیک کنید.تقریبا در مورد همه صدق کنه فک کنم click
+یا حق...
شنبه ۲۷ مهر ۹۲
- این غذا رو میگن با رب هم میپزن
+ نه با رب خوب نیست
- مگه تاحالا خوردی؟اصن دیدی تا حالا؟
+ آره بابا یبار ... خانوم درست کرده بود
- ... خانوم دیگه کیه
+(دو ثانیه مکث) زنِ...
آبلیمو رو خالی کردم تو کل کاسه
بابا: سکوت
مامان: سکوت
من: مثال بهتر از اون پیدا نکردی؟
+مامانا بعضی وقتا بدون این که بخوان از هر دشمنی دشمن تر میشن...یه روزم کلا به باد رفت...یک عالمه خاطره ی زشت و نحس از قدیما ...اصلا توقع نداشتم اسمی ازشون باشه تو خونه
+اینجا اسمش یک عدد کنکوریه...ولی من درباره کنکور نمینویسم...نظراتتون رو درباره عنوان جدید بگین یکیشو انتخاب کنم
+یا حق...
جمعه ۱۹ مهر ۹۲
باد، پیچید در ترانه ی برگ
برگ، لرزید از بهانه باد
هر کجا برگ خشک بود، افتاد
باغ نالید و گفت:
-باد، مباد!
در شگفتم، گناه باد چه بود؟
برگ، خشکیده بود، باد ربود.
باد، هرگز نبود دشمن برگ
مردن برگ،دست باد نبود.
زندگی ذره ذره می کاهد
خشک و پژمرده می کند چون برگ
مرگ،ناگاه می برد چون باد،
زندگی کرده دشمنی، یا مرگ؟
برگ خشکم بخ شاخسار وجود
تا کی آن باد سرد، سر برسد
تو هم ای دوست، ذره ذره مکُش!
تا نخواهم که زودتر برسد.!
+شعر "برگ و باد" فریدون مشیری
+بی کمالی های انسان از سخن پیدا شود/ پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود.(آره!اسلوب معادله هم داره تازه علاوه بر نکات اخلاقی:دی پرانتز بسته نمی باشد!هرچقدر دوس داری ادامه بده
+تازه فهمیدم قضیه اسلوب معادله چیه!اصرار دارم همه ی شعرا به زورم که شده اسلوب داشته باشن:دی
+یک هفته ی بسیور سرد را پشت سر گذاشتیم!وخیلی هم خوب بود
+آشی پختم که بجای یه وجب روغن یه وجب آب بسته بود روش!از آش رشته بدم اومد دیگه!خیلی هم عالی!
+آقا عنوانو داشته باش!101!یاد زهرا بخیر!
+بقول آیسان خوشی زده زیر دلم!
+احتمالا عکس اضافه کنم!اگه یه عکسی چیزی یافتم!
+یاحق...
شنبه ۱۳ مهر ۹۲
صدُمین اعتراف...
به محض اینکه پایش را از خانه میگذارد بیرون
سریع میروم و جارو را برمیدارم
دلم کمی!فقط کمی برای سنتی بودن تنگ شده است
نه این که الان کاملا مدرن زندگی کنم
ولی دلم میخواست با جارو، خانه را تمییز کنم
نمیخواستم این خانه تمیز کردن من را پای چاپلوسی بگذارد
افتادم به جان فرشها
آنقدر محکم جارو میزدم که هر از گاهیی چند تکه از جارو جدا می شد!
با یک دستمال رفتم سر وقت تلوزیون...
اول رویش نقاشی کشیدم...
یعنی در این حد کثیف و خاک گرفته بود...
گرد و خاکش را تمیز کردم
وسایل روی زمین را روی طاقچه جمع کردم
و دلم خواست که کاش خانه ی ما هم از این طاقچه ها داشت
شاید آخرین باری بود که روی طاقچه چیزی میگذاشتم
به زودی آنجا هم کمی از ظاهر اصلی اش فاصله میگیرد
به اتاق که رفتم رفتم سر وقت کمد
لباس ها را میخواستم جمع کنم
یک آلبوم روی زمین افتاد...
آلبومی که عکاسی ها اشانتیون میدهند
10-20عکس
هزار خاطره...
آلبومی در حال متلاشی شدن...
صدای او که مرا میخواند...
-هارداسان؟(کجایی؟)
با لرزش دست آلبوم را داخل کمد پرت میکنم تا نبیند...
-سلام...
مادربزرگ:)
+عکسای ادامه مطلب پارک جنگلی شهرمونه.منبعشم تو ادامه است.
+خیلی کمتر میتونم سر بزنم بهتون.
+یا حق...
http://khiyavtraxtorchi.blogfa.com/
شنبه ۶ مهر ۹۲
حالم بهم میخورد از آدم های ظاهر بین...
حتی اگر خودم هم اینگونه باشم
به شماهم میگویم دوری کنید از این آدم ها...
آدم های کثیف که ذهنشان بیمار است...
من هم به شخصه درباره ی ظاهر افراد نظر میدهم
اصلا همه همینطور هستند
ولی این که ظاهر فرد را به پای بدبختی و فلاکت او بنویسند
اینکه همه چیز در ثروت و ظاهر شیک و پیک باشد
اینکه کفش و عینک مارک بشود درجه ای برای احترام به فرد
ندیده و نشنیده قضاوت کردن
بدم می آید از این آدم ها
حتی اگر خودم هم روزی این گونه شدم شما هم بدتان بیاید از من
نمیدانم چطور بنویسم که منظورم را متوجه شوید
کاش آن فردی که درباره اش مینویسم
اینجا را می خواند
حیف که نمی خواند وآن هایی که این متن را می خوانند جور او را میکشند
البته نه تنها یک نفر
خیلی ها اینگونه هستند
گفتم که خودم هم گاهیی انقدر ظاهر بین میشوم
ولی نه همیشه...
کاش شما هم مثل من فکر کنید...
اگر من اشتباه میگویم دیگر روی حرف خدا که نمیشود حرف زد:
«... انَّ اکرَمَکُم عندَ اللهِ اَتقیکُمْ اِنَّ اللهَ علیمٌ خَبیرٌ»گرامی ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست، همانان خداوند بسیار دانا و آگاه است.
اگر به این عقیده می گویند عقب ماندگی اجتماعی یا هر چیز دیگر من این عقب ماندگی را ترجیح میدهم به...
به عکسی که در ادامه مطلب است نگاه کنید! می شود گفت که فرد وسطی 24امین فرد ثروتمند در جهان است؟با یک صورت زمخت و ظاهر فوق العاده ساده...(بعدا نوشت:کسی که عکسشو گذاشتم صاحب شرکت گوگل!)
+آیه ی 13 سوره حجرات فک کنم
+اونی که براش نوشتم...هیچی!ذهنتونو در گیر نکنید:دی
+حالم خوب رو به عالی:) نوشته رو فاکتور بگیرین...حرف امروز و دیروز نیست
+یا حق...
پنجشنبه ۴ مهر ۹۲
هر کی شکلک درآره شکل عروسک در آره یک دو سه....
شما هم این بازی را انجام میدادید؟
نمیدانم چه بنویسم...
دلم اصلا و ابدا برای کودکی تنگ نشده است...
می توانم براحتی بگویم از کودکی متنفرم...
کلا من از گذشته بیزارم...
حال را دوس دارم.با تمام سختی هایش
سخت میگذرد ولی میگذرد
تنها یک کنکوری می تواند درک کند چه می گویم
وقتی که درس نمیخوانی و بقیه که هیچ
از خودت شرمنده میشوی
از دیگران میشود عذر خواهی کرد از خودت چه؟
تنها یک کنکوری می تواند دنبال بهانه باشد برای درس نخواندن
و خلاصه دنبال چیزی باشد که همه ی تقصیرها را بیندازد گردن آن
یک روز بگوید معلم خوب نداریم
یک روز با دوستانش بحث کند و بگوید دیگر از امروز گذشت
بقول یک مثل ترکی که خودم اختراعش کردم کنکوری هارو الله وریب:دی
الان هم تمام تقصیرها را انداختم گردن خدا:دی
این 10 ماه هم میگذرد
ولی حس میکنم به جز درس خیلی چیزهای دیگر قرار است یاد بگیریم...
هم من
هم همه ی آنهایی که میخواهند کنکور بدهند
در جایی خواندم که نوشته بود کنکور پدیده ای است
که باعث میشود کسانی که شما حتی سالی یکبار هم نمیبینیدشان
سراغ شما وصد البته رتبه تان را بگیرند
فک و فامیل هایی که از سختی کار خبر ندارند و فقط میگویند: زیر هزار دیگه ایشاللا؟
این لعنتی عزیز باعث شده است با هر حرفی بزنم زیر گریه
و به جرز دیوار بخندم
شاید برای دیگران اینطور نباشد...
به امید روزی که بیایم اینجا ونتیجه کنکورم را بنویسم...
یک نتیجه ی رضایت بخش...
+آره بابا مام بلدیم:دی
+سبا تهران قبول شد!خیلی زحمت کشیده بود و خوشحالم که نتیجشو دید.
+از این ببعد عکس کتابایی که استفاده میکنم رو میذارم.نه برا تبلیغ.شاید کسی دنبال یه کتاب خوب باشه
+این روزا آبجیم میخواد قسمم بده میگه بگو بجون گوشیم!ینی گوشی انقد برام عزیزه؟:دی
+آهنگ وبلاگ رو خیلی دوس دارم.
+عکس ها در ادامه
ببخشید من دیگه وقت نشدrotateکنم.بیزحمت خودتون saveکنید بعد بچرخونید
سه شنبه ۲ مهر ۹۲
اصلا حال و هوای پاییز جور دیگری است..
حالا چه فرقی دارد 31شهریور ساعت 23:59 با ساعت 00:01 اول مهر؟
اسم پاییز که می آید گریه های کرده و نکرده یادم می افتد...
صدای خش خش برگ ها زیر کفش هایم را از دو هفته پیش می توانستم بشنوم
اما چه شده که از دیروز انقدر دقیق شده ام؟
می دانی؟پاییز عاشق و غیر عاشق ندارد...
پاییز برای هر آدمی که اندکی احساسات داشته باشد یک فصل زیباست...حتی زیباتر از بهار
آفتابی که قایم باشک*بازی میکند و مدام در پشت هر تکه ابری پنهان میشود...
باران پاییزی را به قدری دوست دارم که وقتی باران به شیشه کلاس میکوبید از معلم اجازه گرفتم و رفتم پشت پنجره تا نگاه کنم
حتی اگر ساعت ها به تماشایش بنشینم خسته نخواهم شد
بماند که درباره ی کسی که عاشق باران است چه فکرهایی می کنند!
شاید عقیده مان یکی بود...چون معلممان هم پشت پنجره انتهای کلاس ایستاد و به بیرون نگاه کرد...
*ما میگیم قایم موشک!نمیدونم کدوم درسته
+عکس بالا هم همین چند دقیقه پیش گرفتم!از پشت پنجره اتاقم...آفتاب کم جون پاییز
+یا حق...
شنبه ۳۰ شهریور ۹۲
گوش کن، دورترین مرغ جهان می خواند.
شب سلیس است، و یکدست، و باز.
شمعدانی ها
و صدا دارترین شاخه ی فصل، ماه را می شنوند.
پلکان جلوی ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،
گوش کن،جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان، کفش به پا کن، وبیا.
وبیا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است...
+شعر "شب تنهایی خوب" از سهراب
+خیلیییی خوشم اومد ازش :دی
+جدیدا همش دیالوگ ماندگار میخونم.چندتاشم اینجا مینویسم شما هم بخونین (: البته تو ادامه مطلب
+امروز و فردارو مرخصی دادن بهمون.دمشون گرم (:
+ادامه مطلب رو بخونین.لطفا!
+ پاییز...سلام
+یا حق...
شهاب حسینی:من شنیده بودم اونایی که یه کاری رو بلدن انجامش میدن ، اونایی که بلد نیستن تدریسش میکنن !
پرسه در مه-بهرام توکلی
آقــوی همساده:ما رفتیم محضر ماشینو به نام خودمون کنیم.....یهو نفهمیدیم چی شد اون وسط از یکی طلاق گرفتیم!ما که اصلا زن نداشتیم...الان 5 ساله دارم مهریه میدم...آقای مجری : به کی ؟نمیدونم به کی....ینی داغونمااااا له لهم......:))))))
کلاه قرمزی- ایرج طهماسب
پدر (همایون ارشادی):خوب هر چی ملا یادت داده رو ول کن فقط یک گناه وجود داره اونم دزدیه و السلام .هر گناه دیگه ای هم نوعی دزدیه . اگر مردی رو بکشی یک زندگی رو می دزدی حق زنش رو از داشتن شوهر می دزدی .وقتی دروغ میگویی حق کسی رو از دانستن حقیقت میدزدی وقتی تقلب می کنی حق رو از انصاف می دزدی. می فهمی؟
(باغهای کندلوس – ایرج کریمی) آذر (خزر معصومی): زنا زود پیر میشن، میدونی چرا؟ چون عروسک بازی شونم جدیه، رو عمرشون حساب میشه. از دو سالگی مادرن. بعد مادر برادرشون میشن. بعد مادر شوهرشون میشن. باباشون که پا به سن میذاره ازشون پرستاری یه مادرو میخواد. گاهی وقتا حتی مادر مادرشونم میشن. من شوهر نکردم. ولی مادر مادرم بودم، مادر پدرم بودم، مادر برادرم بودم، تازه به همه اینا بچههای به دنیا نیاورده رو هم اضافه کن، مادر اونا هم بودم.
چهارشنبه ۲۷ شهریور ۹۲
روزی که
دانش بر لب آب زندگی می کرد،
انسان
در تنبلی لطیف یک مرتع
با فلسفه های لاجوردی خوش بود.
در سمت پرنده فکر می کرد.
با نبض درخت، نبض او می زد.
مغلوب شرایط شقایق بود.
مفهوم درشت شط
در قعر کلام او تلاطم داشت.
انسان
در متن عناصر
می خوابید.
نزدیک طلوع ترس، بیدار
می شد.
اما گاهی
آواز غریب رشد
در مفصل ترد لذت
می پیچید.
زانوی عروج
خاکی میشد.
آن وقت
انگشت تکامل
در هندسه ی دقیق اندوه
تنها می ماند.
+شعر از "آب ها به بعد" سهراب سپهری
+دیالوگ ماندگار لورل و هاردی:
هاردی: میخوام ازدواج کنم
لورل: با کی؟
هاردی: معلومه دیگه، با یه زن. مگه تو کسیو دیدی که با یه مرد ازدواج کنه؟
لورل: آره
هاردی: کی؟
لورل: خواهرم
:))
+منبع http://dialog-mandegar.blogfa.com
+بعد حدودا دو هفته اومدم!و چقدرررررر هم خوانندگان عزیز دل تنگ شده بودن!!!
+چند روز مونده به مهر ویکسال زندگی با کنکور...
+خب نمیخوام آسون بگیرم ولی همچین سخت هم نمیگریم...
+اینم عکس کتابای امسال [اینجا]
+اینم دو تا کتاب مورد علاقه ی من [اینجا]
+یا حق...
يكشنبه ۱۰ شهریور ۹۲
سلام...
این یک نامه است به تو...
+ادامه مطلب
تویی که الان در میان یک مشت سیم و دستگاه اسیر شده ای...
و مدام اسمم را صدا میزنی تا بیایم وببینمت...
میگویی قرار است بروی...
بی انصاف...
تو که بروی
در گورستان خاکت میکنند
من خاطراتمان را در کدام گورستان مدفون کنم
امروز آمدم به دیدنت
از زیر نگاه پرستارها خزیدم برایت دست تکان دادم
با دیدن من چشمانت خندید ولی میدانم نمیشود همه چی درست شود
مانند همان موقع ها که دست در دست هم زیر درخت گردو می نشستیم
برایمان مهم نبود دستانمان سیاه میشود
با سنگ گردو میشکستیم...
و می خوردیم و تنها فکروخیالمان این بود که یک هفته ی بعد دوستانمان در مدرسه
به خاطر دستهای سیاه مسخره مان نکنند
شهریور برایم خوب بود...عالی بود
تمام شهریورهایم با تو سپری شد بی آنکه بدانم...
و چند روز پیش چه با آب وتاب از دانشگاه میگفتی برایم
از همکلاسی های خوب و بدت
از استادهای بهانه گیر و بدعنق...
میگفتی این ترم محال است با استاد... کلاس بردارم
تو الان گوشه بیمارستان خوابیده ای
من برایت انتخاب واحد میکنم...
به امید این که خوب شوی...
و کماکان اصرار داری با استاد ... کلاس انتخاب نکنم :دی
نمیدانم دکتر چه گفته است
که خودت را باخته ای
تویی که منبع انرژی مثبت بودی برایم...
دلم خیلی گرفته است:'(
دلم برای آدم برفی های گوشه ی حیاط که با هزار زحمت
و بدون دستکش درستش میکردیم تنگ میشود...
حس بدی دارم...
من هم طاقت بیاورم مادرت نمیتواند...
منی که تنها دوست و رفیق دوران کودکیت بودم...
تا همین چند وقت پیش
ولی ازهم فاصله گرفتیم...
خیلی دوستت دارم همین امروز فهمیدم که اگر نباشی یک جای کار میلنگد
خواهش میکنم بمان...
20سال زود است برای رفتن...
دلم آتش گرفت وقتی خودت گفتی که میمیری
مانند مادربزرگت که روزهای آخر عمرش فقط حالت تهوع داشت و به کما رفت و دیگر بازنگشت
نمیدانم تو که این نامه را نمیخوانی ولی امیدت به خدا باشد
دوباره میرویم زیر درخت گردو
دیگر سیاه شدن دست هایم در این دنیای سیاه به چشم نمی آید...
خواهش میکنم برگرد
دلم میگیرد وقتی خط های دستگاه را نشان میدهی و میگویی:" نگاه کن اون خط ها مربوط به مغزمه...میبینی نامنظمه..."
من هم فقط میتوانم بگویم درست میشود نگران نباش...
دوست18 ساله ی من
که از وقتی چشم باز کردم بودی
وقتی گریه کردم بودی...
وقتی تا دم مرگ رفتم بودی
دلم برایت تنگ است
کاش نروی...
+:'(
+خوب میشه میدونم...میدونم