سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
هنوز نمیدونم چرا تو ارزشیابی به استاد تربیت بدنی بیست دادم!
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
من سه پست با موضوع های گوناگون نوشتم و پاک کردم!کلی هم نوشتم ها!نه اینکه بگویید یک یا دو خط! پاک کردم چون هیچ کدام به دلم ننشست و در اصل از دلم برنخواست.حالم خوب نیست.بد نیست.حالم معمولی ترین حال دنیاست.بیایید یک چیزی یادمان باشد.کسی که تمام مطالب وبلاگش غمگین است لزومی ندارد که هیچگاه لبخند نزند وبرعکس.کسی که تمامی مطالب وبلاگش فان و طنز است لزومی ندارد هیچ گاه گریه نکند...برای خواسته های دلهایمان دعا کنیم.و دعای هر روزه نمازمان این باشد: خدایا حسادت و خیانت را از وجودم ریشه کَن کُن.که هرچه گناه در نظرتان باشد از همین دو نشات میگیرند...
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
بیایید با هم یک قرار بگذاریم.بیایید از تمام لحظاتمان عکسای کنیم.بیایید به هم قول دهیم که عکس هارا در یک جای امن نگه داریم.نه این که با هر سری هنگ کردن گوشی یک فرمت فکتری وتمام!(فهمیدین که منظورم خودم بودم؟)
لحظاتی که با عکس ثبت میکنیم قبل و بعدشان هم در خاطرمان می آیند!من تجربه شخصی ام را به شما گفتم.چون هیچ عکسی از بازه زمانی 10تا 16 سالگی ام ندارم!وایضا هیچ خاطره ای هم یادم نمی آید! آن هم بخاطر موبایل که از وقتی آمد عکس گرفتن با آن مد شد!!!وهمان جریان فرمت واین حرف ها!
این عکس مربوط به شش سالگی من است.آن روز را دقیق دقیق به خاطر دارم.کلا هرعکسی را باجزییات لحظه گرفته شدنش به خاطر دارم...خیلی از دوستان این عکسم را دیده اند ولی گفتم اگر یک روزی اینستارا پاک کردم واین عکس هم نابود شد(کاری که از من هیییییچ بعید نیست) لا اقل در وبلاگم داشته باشمش!
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
به نابودی کشوندیم تا بدونم/ همه بود و نبود من تو بودی
بدونم هر چی باشم بی تو هیچم/ بدونم فرصت بودن تو بودی
.
.
تو بگی آره تمومه خدا.به محتاج تو محتاجی حرومه...
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
یجوری میگن تبلت مارشال برای تمام فصول انگار تبلت اپل مثلا زمستونا از کار میفته!
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
دست خودت نیست،گاهی منتظر خبر بدی هستی!تلقین ها کارساز نیستند.
گاهی منتظر یک اتفاق شگرفی!منتظر حل کردن یک مساله ی بسیار سخت در مقابل چشمان حیرت زده ی 42 دانشجو!
درحالی که نمی توانی آن مساله را در مقابل چشمان بسته خود نیز حل کنی!
درد دارد از ایده آل هایت فاصله بگیری و آرامشت را در همان اتفاق بد جستجوکنی...
درد دارد نتوانی بین یک عالمه کتاب احساس آرامش کنی و مدام منتظر زنگ کسی باشی که خودت هم نمیدانی کیست
این که در خیابان های دانشگاه قدم بزنی و پاییز به زور بخواهد خودش را در دلت جا کند وتو درفکر همان اتفاق باشی و بی اعتنا به پاییز که میخواهد باسرمایش تو را به خود بیاورد به مسیرت ادامه دهی زجر آور است.
در این بین چیزهای دیگری هم حواست را پرت کنند.مثل شماره های روی درختان دانشگاه.به این فکرکنی که اگر یک روز با سین قرار بگزاری زیر درخت شماره 3012 باشد که در خیابان نزدیک به خوابگاهست یا درختان شماره 1000 که نمیدانی کجایند فقط میدانی خیلی از این مسیر دورترند...
همه ی این ها دست خودت نیست...یک آن اتفاق می افتند و زجر میکشی تا بی نهایت...
+من خیلی وقت وبلاگ نویسی درست و درمون نکردم.دیگه جمله ها شکل نمیگیرن تو ذهنم.معذرت میخوام اگه متن ها بی سر و ته شده.باید برگردم به روزهای قبل
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
دست خودت نیست،گاهی منتظر خبر بدی هستی!تلقین ها کارساز نیستند.
گاهی منتظر یک اتفاق شگرفی!منتظر حل کردن یک مساله ی بسیار سخت در مقابل چشمان حیرت زده ی 42 دانشجو!
درحالی که نمی توانی آن مساله را در مقابل چشمان بسته خود نیز حل کنی!
درد دارد از ایده آل هایت فاصله بگیری و آرامشت را در همان اتفاق بد جستجوکنی...
درد دارد نتوانی بین یک عالمه کتاب احساس آرامش کنی و مدام منتظر زنگ کسی باشی که خودت هم نمیدانی کیست
این که در خیابان های دانشگاه قدم بزنی و پاییز به زور بخواهد خودش را در دلت جا کند وتو درفکر همان اتفاق باشی و بی اعتنا به پاییز که میخواهد باسرمایش تو را به خود بیاورد به مسیرت ادامه دهی زجر آور است.
در این بین چیزهای دیگری هم حواست را پرت کنند.مثل شماره های روی درختان دانشگاه.به این فکرکنی که اگر یک روز با سین قرار بگزاری زیر درخت شماره 3012 باشد که در خیابان نزدیک به خوابگاهست یا درختان شماره 1000 که نمیدانی کجایند فقط میدانی خیلی از این مسیر دورترند...
همه ی این ها دست خودت نیست...یک آن اتفاق می افتند و زجر میکشی تا بی نهایت...
+من خیلی وقت وبلاگ نویسی درست و درمون نکردم.دیگه جمله ها شکل نمیگیرن تو ذهنم.معذرت میخوام اگه متن ها بی سر و ته شده.باید برگردم به روزهای قبل
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
در تمام عمرم از وقتی همکلاسی و دوست داشتم کسی رو نداشتم که موقعی که کلاس تموم شد بگه : رسیدی اس بده مواظب خودت باش
بیا این بیسکوییت رو بخور تا برسی تو ماشین ضعف میکنیا.ناهار کم خوردی
عکس تمرینارو میفرستم برات."ن " برام فرستاده منم برات میفرستم
درباره اون پسره هیچی نگو به بچه ها.نخند بهش.احساس خوبی نسبت بهش ندارم.تو دردسر میفتی ها.
واز این قبیل حرف ها که ما شاید در حرف های مخاطبان خاص بگردیم و از نزدیک لمسش نکرده باشیم از زبان یک همزبان....
سه شنبه ۱۶ تیر ۹۴
آن روزی که مقرر شود آدم در واگن درجه یک و ادبیات در واگن حمل کالا مسافرت کند، دنیا نابود شده است.
شنبه ۲۶ بهمن ۹۲
بعضی چیزها را نمیشود گفت...
نمیشود گفت الف چقدر خوب است!چون بعدش میپرسی چرا؟