جمعه ۲۵ بهمن ۹۲
گناه تبعیت عاشق از معشوق محاکمه ندارد!
چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۲
توی این شهر کوچک
آدم هایی که در این خیابان می ایستند و منتظر تاکسی هستندرا
میشود از روی جنس چادرشان
یا کفششان
یا خریدهایشان تشخیص داد
که مسیرشان کجاست...
دیگر به خودت زحمت نمیدهی بپرسی شما هم فلان خیابون پیاده میشین؟
این دوقطبی شدن ها برای هرکسی هم منفعتی نداشته باشد
برای من دارد!فکم کمتر خسته می شود...
چهارشنبه ۲۳ بهمن ۹۲
به هرکس که می گویی آشپزی بلدی؟
اگر بلد باشد میگوید آره بابا کلی غذا بلدم بپزم.
تا اینجا مشکلی ندارم
مشکل من دقیقا با آن های است که وقتی می گوییم غذا بلدی و بلد نیست دقیقا همین را میگوید که:
یه نیمرو رو هم میسوزونم!
کمی خلاقیت به خرج دهید!
سه شنبه ۲۲ بهمن ۹۲
ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه...
شنبه ۱۹ بهمن ۹۲
هجوم عشقت رو که رو به من کم نمی کنی...
شنبه ۱۹ بهمن ۹۲
حالم را میتوان از تمام ساعت های بعد از غروب آفتاب
که هنوز چراغ اتاق را روشن نکرده ام درک کرد...
پنجشنبه ۱۷ بهمن ۹۲
بعضی مادرها
از امتیازاتی که خدا به آن ها داده
سو استفاده میکنند
خون به دل آدم میکنند
پنجشنبه ۱۷ بهمن ۹۲
نشستم هوات نفس میکشم
یه چند وقتیه حال من بهتره...
سه شنبه ۱۵ بهمن ۹۲
مادرجان توی این گرانی من با 50تومن برایت چه بخرم؟
نه خدا وکیلی چه بخرم؟
با الف رفته بودیم مثلا یک کادوی خوب بخریم که دست از پا دراز تر برگشتیم!
کلی هم فحش خوردم که مگر تو نمیدانی هیچ چیز ارزانی گیر نمی آید که چشم مادرت را بگیرد!
از این به بعد هر روز باید به بازار بروم کمی مزنه دستم بیاید...
بعد چند ماه که میروم خرید همین میشود...
سه شنبه ۱۵ بهمن ۹۲
یک روز هم که از عمرم مانده باشد
یک جعبه بزرگ شیرینی خامه ای میخرم
با چایی فراوان میخورم...
هیچکس هم نباید بگوید چاق میشوی...ضرر است و این حرف ها....
اصلا به کسی چه؟دوست دارم