من مقصر همه ی کم و کاستی های زندگی دیگرانم:)

گفت چرا نمیری خونه؟چرا سر نمیزنی به شهرتون؟

گفتم جایی نمیرم که کسی باشه که منو مقصر نرسیدن های زندگیش بدونه.منو مقصر حرف هایی بدونه که من نزدم...گفتم اگه بهانه داشتم تا اخر عمرم نمیرفتم


۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اعترافات ذهن خطرناک من

تبلیغات این فیلم رو دیدم.یادم افتاد چقد حرف های خطرناک دارم تو ذهنم.حرف هایی که الان اگر بنویسمشون میترسم از شدت عصبانیت ،نفرت و کلی حس منفی دیگه قلبم از حرکت بایسته...ولی باید بنویسمشون...چون موندنشون تو ذهنم دردی ازم دوا نمیکنه

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

آمار هایی که دروغند مثل همه چیز های دروغ دیگر:)

برای هرکسی ممکن هست که جالب باشه بدونه چند نفر وبلاگشو میخونن؟آیا کسی دنبال میکنه ببینه چی نوشته؟آیا کسی میخونه اینجارو یا نه من با خودم حرف میزنم؟مطمعنا اگر میخواستیم فقط با خودمون حرف بزنیم پست هامون رمزی میشد!چون پست بدون رمز یعنی ورود برا عموم آزاد است...خب حالا من حرف کدام یکی را باور کنم؟چیزی که مشخص است این هست که یکی دروغ میگوید!





۵ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

چهل روز گذشت و شرمنده تر از هر وقت دیگرم

داری میری پیش چشمام
دعا کن ای تشنه برام
دوری تو طول نکشه
منم بیام...



#چهره نه نام حسین دست بریدن دارد
۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ما با اون مشکل داشتیم و اون با ما

روی کاغذی که نتایج پروژه را مینوشتیم و دست "او" بود یک شعر با دست خط خودش نوشته شده بود...

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

فکر کنم "او" بیشتر ازما احساس عصبانیت داشت..اعصاب هم دیگر را خرد میکردیم و باز کنار هم لبخند میزدیم...ما با لجبازی عصبانیت خود را ابراز میکردیم او با لجبازی همراه با شعر

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مرا آن دِه که آن بِه...

ابلهانه به نظر میرسد اما دلم روزهای داغ خرداد و امتحان های سخت و درد کتفم را میخواهد...برای فرار از روزهای سرد و امتحان های سخت خداوند و دردهای روحی...توقع زیادیست!؟

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کجایی که ببینی دارم دق میکنم اینجا

به عدالتت شک ندارم...فقط بگو کجا خطا کردم تا توبه کنم و باز به آغوش پر مهر بازگردم ربِّ جان....

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

13امین نه آذر تاریخ زندگی...

پنج روز مانده به تولد کسی که از همان بدو تولد تا همین الان خیلی مظلوم بوده و هست...نهایت زورگویی اش قهرهایی است که در انتها با چند قطره اشک و در آغوش پدر پایان می پذیرد...کمتر پیش می آید کسی را کامل مظلوم بدانم....اولین نفر اوست و بعد پسر دایی...مظلوم است چون تنهاست چون من دیگر نیستم که برایش مساله هایش را توضیح دهم...چون پدر دیگر مانند سابق حوصله ندارد...سنش بالا رفته... تنها کسی که دلمان به او گرم است مادر است که هوایش را دارد...هرچند او هم مانند پدردیگر اعصاب خیلی چیزها را ندارد ...ولی مجبور است به خاطر او ظاهرداری کند..."او"ی مظلوم من...خیلی دوستت دارم

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

گلچین

وقتی یک نفر میمیرد جسم او را دفن میکنند.ولی باید خیلی چیزهای دیگر را هم با او دفن کرد.کوکو سبزی و هر نوع کوکویی که دوست داشت،لباس هایی مشابه لباس او،چیزهایی ک رنگشان رنگ مورد علاقه او بود,آلبوم عکس ,کتابهای مورد علاقه اش و .... اگر دفن نشوند ممکن است افراد زیادی را به نابودی بکشاند...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

هذیان های ناشی از حل تمرین

چه بی ارزش میگذرند روزها...دیروز سی آبان بود امروز یک آذر و دوازده دقیقه است که ۲آذر شروع شده...این همه سرعت برای چیست؟برای کدوم آرزو که بعد از رسیدن به آن بازهم آرزویمان باشد؟

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان