دوشنبه ۴ آذر ۹۸
هوا هر لحظه تاریکتر میشه. نمیدونم قراره برف بباره یا بارون...سرکار هستم و بیرون از اینجا به نت دسترسی ندارم. غم تو دلم هست مثل خیلیاتون که از وصل شدن اینترنت هم خوشحال نشدیم... تو این مدت که نت نبود وبلاگایی که نخونده بودم رو خوندم و دوباره لذت بردم از این تکنولوژی امکانات شیرین و نوستالژیک (تقریبا)
با این پست استاد عزیز هم گریه کردم... ذخیره میکنم و گاهی میخونمش. میخوام چراغ وبلاگ روشن بمونه. دلم میخواد میتونستم مطالب کانال رو اینجا بنویسم ولی این آدرس رو حتی اعضای خانوادهام هم دارن واسه همین نمیتونم بنویسم... ولی مرور خاطرات و خوندن آرشیو هرچند غم انگیزه ولی حس خوبی داره...