حالم از تمام زندگی ام به هم میخورد.کاملا بی دلیل.16 آذر هم گذشت و من به جز چندباری ک برایم پیام تبریک روز دانشجو آمد نفهمیدم اصلا روز دانشجو بوده امروز!!!بعد از هرپیام حتی خنده تلخ هم نداشتم.فقط میخواستم همه چی رو ... بگیرم.هیچ دلیلی واسه ناراحتیام پیدا نمیکنم و به همین دلیل بیشتر ناراحتم.دانشجو بودن یعنی چی؟درس بخونی و به زور پاس شی؟استرس بکشی؟التماس استاد بکنی تا نمزه بگیری؟نمرتو نده استادو بشینی تماشا کنی؟پسرای دانشگاهتون مخصوصا یه رشته خاصی که رشته ما نیست خیلی خیلی سیاسی باشند و درواقع گنط همه چیزو دربیارن؟واسه یه حضرتی شعر بخونن که چارتا چرتو پرت از ویکی پدیا خوندن دربارش؟بابا خسته ام یکی دست منو بگیره بکشه بیرون از فضا.پرتم کنه به یه دانشگاه که استاد هرچی درس میده در سطح درسش امتحان بگیره.پروژه ای ک میده چیزی نباشه ک خودشم بلد نیست.هیچ کس سیاسی نباشه.کسی لباسای جلف نپوشه.کسی به بقیه نگاه طلبکارانه نداشته باشه...گزارش کارمو ننوشتم میخوام زمین و زمانو فحش بدم وبلاگم شده روزانه نویسی خیلی ام جیگرم حال اومده اتفاقا دارم خفه میشم از حرف نزدن.داشتم میگفتم گزارش کار هیدرولیکم مونده.تو این سرما شونصدتا لباس میپوشیم ک قندیل نبندیم یه کیفم پر جزوه میبریم.مسخره تر از همه اینکه تو ازمایشگاه باید روپوش بپوشیم.میگین کجاش مسخره اس؟؟؟اینجاش ک دستگاه یه کاناله و فوووقش چهارنفر لازمن برا هندل کردن کارا.یه آبی میاد از یه کانالی رد میشه من چرا باید روپوش بپوشم تو اون اتاق کوچیک و خفه؟میخوام موهامووووو بکنممممم خداااااا