بعد از درک نکردن کسانی که با افتخار سیگار می کشند، کسانی که با افتخار یک چیزهایی می نوشند،کسانی که با افتخار با دخترها و پسرها رابطه دارند،کسانی که پز پول فامیلشان را میدهند،کسانی که پسوند فامیلیشان مربوط به جایی است که مثلا خیلی شاخ است، کسانی که دیگران را به خاطر چیزی که تقصیر خودشان نیست تحقیر میکنند (اگر تقصیر خودشان بود هم به بقیه ربطی نداشت)میرسیم به کسانی که از قبولی در دانشگاه ما خوشحالند.راستش را بخواهید واقعا درک نمیکنم چرا؟خب من بعد از یک سال واندی خیلی زیاد کنار آمده ام با این موضوع و دیگر متنفر نیستم و دانشگاه را دوست هم دارم.ولی این دلیل نمی شود که هی فرت و فرت عکس بگیرم از محیط دانشگاه و در همه ی عکسها لبخند بزنم.راستش را بخواهید من هیچ عکسی در محیط دانشگاه ندارم.راست ترش را بخواهید فقط یک بار با دوربین ترازیابی که کار میکردیم برای دلخوشی بابا عکس گرفتم و در عکس هم لبخند زدم...راست تر ترش را که بخواهید امروز به این نتیجه رسیدم که من یک آدم مغرور و متوهم هستم.چون دلیل خوشحال نبودن من و خوشحال بودن دیگران این است که من فکر میکردم میتوانم جای بهتری قبول شوم و احتمالا آن ها این دانشگاه را از سر خود هم زیادتر میبینند...که اگر اینطور بود یقینن من درس هایم را ناپلئونی پاس نمیشدم...خیلی وقت بود که به خودم قول داده بودم غر نزنم.تا حدودی به قولم عمل کردم و ننوشتم.
ولی باید مینوشتم این ها را...