يكشنبه ۲۶ آبان ۹۲
در این فکر بودم
که کاش الان یک خانه داشتم
دیوارهایش را اگر مادرم میگذاشت رنگ قالب وبلاگ کنم...
روی دیوارهایش شعرهای سهراب بنویسم
و روی سقفش نوشته های خودم با خط درشت
هر روز یک نوشته
سقفش طوری باشد که خود به خود بعد از خوابیدن من پاک شود
چون گاهی اوقات بعد از نوشتن احساس پشیمانی میکنم...
هرشب یک پتو بیندازم وسط خانه
وخیره به سقف نوشته هایم را بخوانم
با صدای بلند
همین موزیک le moulin که الان روی وبلاگ درحال پخش است
موسیقی متن نوشته هایم باشند
حس کنم یک مجری رادیو هستم
پریسا میگوید اگر مجری رادیو بشوی حقوق کمی خواهی گرفت
خب بگیرم.ولی دوس دارم دبیری و گویندگی رادیو را حتی شده برای یک روز تجربه کنم
بگویم: ببندگان عزیز ممنونم که...
یادم بیفتد در برنامه رادیویی باید بگویم شنوندگان عزیز وغش غش بخندم
شنوندگان عزیز ممنونم که تا این ساعت از شب همراه ما هستید...
اسم تمامی دوستانم که دلم میخواهد خبری از آن ها داشته باشم را بخوانم
وبگویم که به برنامه تخیلی ام پیامک داده اند
در و دیوار ها را به شنیدن یک موسیقی بی کلام دعوت کنم وبروم سر وقت ویلن ام
حس کنم زیبا مینوازم...
بعد هم با همه خداحافظی کنم و بگویم فرداشب همین جا منتظرتون هستم...شب خوش
بخوابم و فردا صبح زود ساعت هفت ونیم سر کلاس 101 که زنگ اول شیمی دارند باشم...
+یک سری آرزو در ابعاد تخیلی-واقعی
+اینکه نگفتم اتاق گفتم خانه دلیل دارد...
+یا حق...