چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۲
می تراوید آفتاب از بوته ها.
دیده اش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشا، یار باد،
مویش افشان، گونه اش شبنم زده.
لاله ای دیدیم- لبخندی به دشت-
پرتویی در آب روشن ریخته.
او صدا را در شیار باد ریخت:
"جلوه ا با بوی خاک آمیخته."
رود، تابان بود وموج صدا:
"خیره شد چشمان ما در رود وهم."
پرده روشن بود، او تاریک خواند:
"طرح ها در دست دارد دود وهم."
چشم منبر پیکرش افتاد، گفت:
"آفت پژمردگی نزدیک او."
دشت: دریای تپش، آهنگ، نور.
سایه می زد خنده ی تاریک او.
+به مناسبت محرم!به حرمت امام حسین +قول وقرار با خدا
+بعضیا بدون اینکه بخوان حالمو بهم میزنن با حرفاشون...شایدم میخوان...احترام بزرگتر هم حالیشون نیست!!!خدارو شکر که دیگه کم مونده...
+یا حق...