دوشنبه ۶ آبان ۹۲
یک روز دوشنبه باشد
پاییز هم باشد...
آبان هم باشد
6آبان مخصوصا...
و یاد سال گذشته بیفتی...
ندانی که پشیمانی یا نه
مخصوصا با اتفاقات جدیدی که میفتد
و هر لحظه انتظار اتفاق جدیدی را بکشی
دلت بخواهد کسی بپرسد خوبی؟
بگویی نه و او بگوید درغگوی خوبی نیستی
که بایستد جلویت
دووووووست باشد!نه دوست نما!
ترس پنج شنبه و جمعه ها مرا دیوانه میکند
متنفرم از همه ی روزهایی که باید در خانه مادربزرگ باشم...
تک وتنها
و کاش میفهمیدند...
شاید من هم خیلی چیزهارا نفهمیدم و کوتاهی کردم در حقشان
ولی محال است کوتاهی های آن ها را ببخشم...
+همه چیز رو میخوام تغییر بدم.به جز دوتا!
+19ماه و دو روز همچنان من هستم
+چرا تو همه ی فیلم ها تو گروه تدارکات یکی هست که اسمش مهدی ٍ؟
+موقع جاروبرقی کشیدن بلند بلند فک میکنم.دیگه نباید جاروبرقی بکشم...میترسم فکرمو بخونن و بدونن ولی کاری نکنن...
+یا حق...