خواب های همیشگی

من کلا چهار یا پنج بار,حالا یکی دوتا اینور اونور, خواب داییم رو دیدم.برای آدمها شاید مضحک بود که من از رفتنش اینقدر پریشون بشم.اولین باری که این رو حس کردم ,شاید اول دبیرستان بودم.منظورم مضحک بودن این علاقه است.از وقتی فهمیدم سکوت کردم.تا کسی نپرسید چیزی نگفتم و خیلی وقتا,حتی وقتی کنجکاوی میکردن هم برای آرامش بعدیم سکوت میکردم.ولی این خوابا برام عجیبه.اینجا مینویسم.چون راحتم.همیشه تو همه ی خوابام داییم زنده شده و برگشته خونه.من خیلیییی ذوق دارم و دوس دارم بقیه رو خبر کنم.ولی تا بقیه بیان اون رفته.تو خواب هم کسی فکر نمیکنه که من توهم زدم یا همچین چیزی.یعنی یه آرامشی دارم تو خواب که همه باور دارن اون اینجا بوده و رفته.یعنی مجددا مرده.دیشب تو خواب تا من برگردم به اتاق,اون رفته بود.بابا رو صندلی نشسته بود.رفتم بغلش کردم و از ته دل گریه کردم.گفتم بابا اون اینجا بود..

 

*من زیاد نمینویسم ولی اگر شما اینجا رو از طریق فهرست دنبال کنندگان باز میکنین لطفا لینک اصلی وبلاگ رو بزنین چون ممکنه پیش بیاد تو یه روز چندتا پست بزارم.فعلا

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

از لعنتی ترین ها

منتظر ایمیل از کسی که فقط از طریق ایمیل بهش دسترسی داری لعنتی ترین کار دنیاست.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بی تو فهمیدم عذاب دل بریدن را

نه سال تمام.غییییییر قاااابل باوره برام

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شاید خیلی نزدیکتر از چیزی که میپندارم باشی

دیشب سبا گفت که رفته امامزاده صالح.گفت اونجوری که من دلم پر بود ودعا کردم منتظر یه اتفاق توپ باش.خدایا من منتظر اون اتفاق توپه ام.تا دوشب پیش نمیتونستم تجسمش کنم ولی الان میتونم تجسمش کنم پس یعنی میتونم تو اون موقعیت باشم و باشیم.مهم این دوتایی بودنشه.خیلی قاطع ازت میخوام که اگر این اتفاق همونیه که قراره مرحم زخم دلم باشه ,هرچه سریعتر اتفاق بیفته.اگه قراره مرحم تحقیرها باشه,مرحم کمبودها باشه اتفاق بیفته

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ارغوان

یادم رفته چجوری مینوشتیم,چرا مینوشتیم,مگه نه اینکه وقتی غمگین بودم بی وقفه از غمهام مینوشتم و همونجا تموم میشد؟الان که غم چنگ میزنه به روحم داره چه بلایی سرم میاد

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تموم شهر خوابیدن

حس میکنم به طور خیلی نامحسوس خواب شبانه ام داره کم میشه.دارم میشم مثل بابا.ولی انصاف نبود.من همون موقع هم درد بابارو میکشیدم.میخواستم بابا اذیت نشه...حالا بابا میخوابه من بیدارم.همه خوابن و من بیدارم...بزرگ شدن دردناک من ادامه داره

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بوسیدن روی ماه

نمیدونم چندمین بار بود داشتم این فیلمو میدیدم.به تعداد گریه هایی که بعدش به یاد تو کردم...به یاد کیف پول پاره پاره ات...آخرین و آخرین و آخرین چیزی که باهات بوده و هنوز وجود داره.نه مثل لباس های خونیت که قبل بردنت به سردخونه از تنت در آوردن.عزیزم..مگه جای سالمی مونده بود از لباست.عزیزم کجایی تو 9تا عید داره میشه نیستی و این اشکای من بوی تازگی میدن.مگه میشه اسمت بیاد یادت بیاد من اشک نریزم.عزیزم.نه ساله که من دم عید دلم هوای تورو میکنه.......

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

براتو میارم گل دسته دسته

انگار که حال بدم توی کل خونه پخش شده بود.چون میخندیدم ولی بی هوا پرسید خوبی؟نگران بود.انگار میدونست دارم سکته میکنم شایدم سکته کردم.نمیدونم.22 بهار از عمرم داره میگذره و هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم.کاری واسه انجام ندارم.یعنی کلی کار دارم.پروژه و درس و...ولی هیچکدوم برای من نیستن انگار...نکنه بمیرم یه وقت؟

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دل چشمه بود و میجوشید

خدایا چندتا سوال دارم

چرا ما آدم ها نمیتونیم قول بدیم تا وقتی نمردیم همدیگرو دوست داشته باشیم؟چرا نمیتونیم بگیم جز مرگ که تو تقدیر هرکسی هست,جز اون چیزی نتونه عشق بینمون رو کم کنه؟امشب داشتم خانه سبز رو میدیدم.فرید(رامبد جوان) رفته بود بالا پشت بوم و داد میزد و خطاب به مردم میگفت تا زمانی که زنده باشه لیلی رو دوست خواهد داشت...

سوال دومم اینه خدا جون کی حالم خوببببه خوب میشه؟تو نوبتم؟

 

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

چرا نمیتونم خدای من

خستگیامون از زندگی کی تموم میشه؟چرا انسان ها دست از زندگی همدیگه برنمیدارن؟چرا من نمیتونم متنفر نباشم ازش

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان