اگر به شانس اعتقاد ندارید این متن را بخوانید

دانشجویی را تصور کنید که این ترم ۹ درس دارد.در مجموع بیست واحد.ازقضا طول ترم جز حل چند مساله سخت از مقاومت مصالح و حل تمرین های محاسبات عددی هیچ کار یه درد بخوری نکرده است.درایام فرجه به سر میبرد و نمیداند تکلیف آن ۷درس دیگر چه میشود.با خودش دو دوتا چهار تا میکند و یک برنامه مینویسد که از دیشب باید اجرا میشد.بعد دیشب چه میشود؟از ساعت ۸:۳۰ شب تا ۲:۱۰ بامداد برق خانه شان قطع میشود.با لپ تاپش که باتری چندانی هم ندارد چند صفحه اقتصاد میخواند که شاید فرجی شد و برق وصل شد.اما زهی خیال باطل.ساعت ۱:۴۰بامداد تصمیم میگیرد که بخوابد.و وقتی چشمهایش گرم شده اند ناگهان برق می آید.ولی به درد عمه اش میخورد.اصلا مامور برق چه میداند من امتحان دارم؟چه میداند وقتی برق نیست شوفاژ هم نیست؟اصلا او از کجا فهمید که من تصمیم گرفته ام درس بخوانم؟به همه ی این مشکلات،مشکلات رسم نقشه توپوگرافی را نیز اضافه کنید.که در پست های بعدی شما را بیشتر با آن آشنا میکنم:) 

حالا فهمیدید وقتی شانس نباشد شما نمیتوانید کاری کنید؟

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

از این آدم های خوب

بعد از تبریک دوست داشتنی هذیان سرا جان و پیام پدر و تبریک سین در آخرین لحظات روز تولدمان به سر میبردیم که پشت سرم ایستاد و این را جلوی چشمم گرفت.باورم نمیشد.فکر نمیکردم اینجا "داستان" پیدا کند.فکر نمیکردم یادش باشد که چقدر داستان دوست دارم.فکر نمیکردم بداند چقدر خوشحالم میکند که کتاب هدیه بگیرم:)


۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

هدیه ای برای خودم(اگر حوصله خواندن غر غر دارید رمز بخواهید)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بیست!

اولین و آخرین باری است که از خدا بیست میگیرم:)

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

درد هجری کشیده ام که مپرس

بعد از یک سال و نیم دوستی این  اولین بار بود که از من پرسید تاحالا عاشق شدی؟یعنی اینطور هم نپرسید.گفت عاشق  شدی دیگه خودت نه؟هیچی نگفتم.پرسید تاحالا عاشق شده ای؟گفتم آره گفت چه  جوریه؟گفتم خیلی درد داره.روحت درد میکشه.

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

چایی!

گفت: سعی کن عصبی نشی.کیوی نباید بخوری.همینطور پرتقال و گوجه و سوسیس وکالباس(اینجا کمی قیافه ام توی هم رفت.پس در دانشگاه به چه چیزی زنده بمانم؟باغذای سلف؟!)و کلا هر چیز ادویه دار.همینطور کاکائو (اینجا خوشحال هم شدم) و نسکافه و قهوه.بلندشدم که دفترچه بیمه را بردارم و بیایم بیرون که گفت: آهان راستی چایی هم نباید بخوری!

خدای من انگار میگفت بمیر.زنده نباش...

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان