چشمامو بستم رو خودم

تمام مدتی که از حوالی آنجا رد میشدیم چشم هایم را سعی کردم ببندم...وقتی مطمئن شدم که جز راننده کسی بیدار نیست چشم هایم را باز کردم.هروقت حس میکردم قرار است هم صحبت کسی باشم باز چشم هایک را میبستم تا فکر کنند خوابم...خواب بودم.واقعا خواب بودم.چه کسی مرا از آنجا دورکرده و به دست تقدیر سپرده بود؟تقدیری که انگار مقدر شده بود فقط برای اینکه من را دور کند از خاطراتم.من راضی بودم به پایین دست بودن تا این که مهمان بالادستی ها باشم...راضی بودم...

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
یک آشنا
۲۲ فروردين ۲۳:۱۱
چقدر پیچیده :)
گاهی هم صحبت خوبه ، منم وقتی میخوام تنها باشم و خودم ، خودمو به خواب میزنم و موزیک گوش میکنم :)

پاسخ :

فکر کردن بهش آدمو دیوونه میکنه....
.
.منم هندزفری توگوشم میخوابم مثلا:))
شهلا
۲۶ فروردين ۰۹:۱۶
گاهی نگفتن بهترینه .گاهی هم نشنیدن ..
ولی چه میشود کرد هم میشنویم .وهم می گوییم

پاسخ :

این وسط دل یکی هم میشکنه...یا خودت یا طرف مقابل
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان