شنبه ۸ اسفند ۹۴
از نظر آدم ها خیلی عجیب بود که بستنی دوست نداشتم.خیلی عجیب بود که شنا دوست نداشتم.خیلی عجیب بود که مهربان بودم.برای همین بود که برای بستنی دوست نداشتنم با چشمهای گرد شده آن ها مواجه میشدم.برای همین بود که مهربانی ام حسادت برداشت شد.اصلا نمیدانم چرا و چگونه.این روزها ,اسفندگونه میگذرند.اسفند گونه میگویم تا شما هم بدانید که من از وقتی یادم می آید اسفند ها همینگونه بوده اند.دلگیر بی حوصله بی انگیزه.برخلاف بدو بدوهای عیدو خرید های ریزودرشت بقیه.دلم میخواهد کل اسفند را در خانه بمانم.خرید نمیخواهم خانه تکانی نمیخوام.کل اسفند را بنشینم جلوی تلویزیون و فیلم ببینم.همه ی اآن فیلم های دانلود شده و دیده نشده را.همه ی رمان های درصف خواندن را.اسفند بد است چون یاد کارهایی که درسال گذشته باید انجام میدادم و ندادم می افتم.یاد اینکه امسال یک صفحه هم رمان نخوانده ام.خدایا بابت همه ی نعمت هایی که در این سال به ما داده ای شکر.برای چیز هایی که ندادی توانایی تحمل بده