قربانی جنگ نابرابر این است

مامان زنگ زد و گفت بهنام عروسی کرده است.یادم افتاد یهنام دوست "او" بود.نمیدانم رنج از دست دادنش کی دست از سر من برمیدارد.به گمانم هیچگاه.غمش را هم نمیخواهم از دست بدهم.غمش از آن چه فکرش را میکردم جانکاه تر بود.وقتی گفتم بهنام همان دوست او را می گویی دیگر؟مامان تعجبش را پشت یک" دوست او بود مگر؟یادم نبود" پنهان کرد.هردویمان نفهمیدیم چطور صحبت هایمان را تمام کردیم و خداحافظی کردیم.من پشت پنجره گریه میکردم ولی مامان احتمالا به فکر فرو رفته بود...



+این شعر رو تو وبلاگ قبلیم هم نوشته بودم.ربط زیادی به موضوع نداره نوشتمش چون خیلی دوسش دارم

غم آمده با سپاه مردی جنگی

اردو زده تا شعاع صد فرسنگی

قربانی جنگ نابرابر این است

پیش منی و میکشدم دلتنگی

۳ موافق ۰ مخالف
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان