رهای من4

دروغ شنیده بودم و خودم را به آن راه زده بودم.سال ها خندیده بودیم و من همچنان به خنگ بودنم افتخار میکردم واسمش را گذاشته بودم رفاقت ناب.میدانید من خیلی غمگین میزنم در نوشته هایم و شاید باشم و شاید نه.من خیلی چرت مینویسم در نوشته هایم ولی شاید عاقل باشم شاید نه.من خیلی زود به همه اعتماد میکنم شاید خنگ باشم و شاید خنگ باشم حتی!اصلا میخواهم مدام از حماقت هایم بنویسم و بنویسم.نه قلمی هست که تمام بشود نه کاغذی که جایی برای نوشتن نداشته باشد!اینجا به بی نهایت میل میکند...وقتی اعصابت به صفر میل کند.خب داشتم چه میگفتم؟اصلا چرا من الان بیدارم در حالی که فردا هشت صبح باید درباره ی یک مطلب خیلی گیج کننده به استاد جواب بدهم؟چرا من انقدر خنگم که سر کلاس اندیشه وقتی دوستم میگوید گوشی اش رادیو ندارد من دنبال رادیو در گوشی اومیگردم و خیلی اتفاقی اهنگی از خوانندگان بلاد کفر پلی میشود!همه این ها را تصور کنید یک لحظه.گوشیدست من است و کلاس سکوت محض!حالا کلاس هم ساکت نبود ها ولی خب بالاخره شانس من کجا ثابت کند که بد است؟موقعیت بهتر از این؟درست وقتی کلاس ساکت است و اندیشه اسلامی داریم!ی آهنگ از انریکه پلی میشود و...بماند که آب شدم از خجالت.باور کنید هم ردیفی های ما حتی کتاب ندارند و مدام در لاین میپلکند و گند کارهایشان در نیامده تا حالا.اما من...خب بحث این بود که من چرا بیدارم؟آهان یادم آمد من از یک نفر در این دنیا که درفاصله ی 4ساعتی از من است خیلی ناراحتم.خیلی زیاد...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان