106

می تراوید آفتاب از بوته ها. دیده اش در دشت های نم زده مست اندوه تماشا، یار باد، مویش افشان، گونه اش شبنم زده. لاله ای دیدیم- لبخندی به دشت- پرتویی در آب روشن ریخته. او صدا را در شیار باد ریخت: "جلوه ا با بوی خاک آمیخته." رود، تابان بود وموج صدا: "خیره شد چشمان ما در رود وهم." پرده روشن بود، او تاریک خواند: "طرح ها در دست دارد دود وهم." چشم منبر پیکرش افتاد، گفت: "آفت پژمردگی نزدیک او." دشت: دریای تپش، آهنگ، نور. سایه می زد خنده ی تاریک او. +به مناسبت محرم!به حرمت امام حسین +قول وقرار با خدا +بعضیا بدون اینکه بخوان حالمو بهم میزنن با حرفاشون...شایدم میخوان...احترام بزرگتر هم حالیشون نیست!!!خدارو شکر که دیگه کم مونده... +یا حق...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان