105

باران اضلاع فراغت را می شست. من باشن های مرطوب عزیمت بازی می کردم و خواب سفرهای منقش می دیدم. من قاتی آزادی شن ها بودم. من دلتنگ  بودم. در باغ یک سفره ی مانوس پهن بود. چیرزی وسط سفره، شبیه ادراک منور: یک خوشه ی انگور روی همه ی شایبه را پوشید. تعمیر سکوت گیجم می کرد. دیدم که درخت، هست. وقتی که درخت هست پیداست که باید بود. باید بود و رد روایت را تا متن سپید دنبال کرد. اما ای یاس ملون! + یک جای زیبا {اینجا} و باز همون جا {اینجا} کومه {اینجا} پرنده ها {اینجا} و کتاب عزیزم {اینجا}  +دلم خیلییییییی زیاد برای برنامه ی رادیویی تهران در شب تنگ شده! + این همه بخون آخرشم... آدم یکم اجتماعی باشه خوبه واللا!دفترچه سوال رو دیر میدن و زود میگیرن مثل... رفتار میکنن!انقد جیغ مزنن سرت سردرد میگیری!یه سره غر میزنن بعدشم حالا هی توضیح بده ترازت چرا گند اومده!خودت باور میکنی که کسی هم باور کنه!؟
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان