95

روزی که دانش بر لب آب زندگی می کرد، انسان در تنبلی لطیف یک مرتع با فلسفه های لاجوردی خوش بود. در سمت پرنده فکر می کرد. با نبض درخت، نبض او می زد. مغلوب شرایط شقایق بود. مفهوم درشت شط در قعر کلام او تلاطم داشت. انسان در متن عناصر  می خوابید. نزدیک طلوع ترس، بیدار می شد. اما گاهی آواز غریب رشد در مفصل ترد لذت می پیچید. زانوی عروج خاکی میشد. آن وقت انگشت تکامل در هندسه ی دقیق اندوه تنها می ماند. +شعر از "آب ها به بعد" سهراب سپهری +دیالوگ ماندگار لورل و هاردی: هاردی: میخوام ازدواج کنم لورل: با کی؟ هاردی: معلومه دیگه، با یه زن. مگه تو کسیو دیدی که با یه مرد ازدواج کنه؟ لورل: آره هاردی: کی؟ لورل: خواهرم :)) +منبع http://dialog-mandegar.blogfa.com +بعد حدودا دو هفته اومدم!و چقدرررررر هم خوانندگان عزیز دل تنگ شده بودن!!! +چند روز مونده به مهر ویکسال زندگی با کنکور... +خب نمیخوام آسون بگیرم ولی همچین سخت هم نمیگریم... +اینم عکس کتابای امسال [اینجا] +اینم دو تا کتاب مورد علاقه ی من [اینجا] +یا حق...
۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان